آفرین به آفتاب

آفرین به آفتاب

شعر کودک و نوجوان
آفرین به آفتاب

آفرین به آفتاب

شعر کودک و نوجوان




شعر کودک و نوجوان و به طور کلی آثار ادبی مختص کودکان و نوجوانان را می‌توان موثر ترین آثار در جهت دهی افکار و اعتقادات و زاویه دید اشخاص نسبت به جهان دانست. به این خاطر که انتقال مفهوم به مخاطب کودک و نوجوان مانند نوشتن بر لوحی خالی و سفید است و آثارش تا سالهای سال و بعضا تا ابد در دل و جان مخاطب باقی میماند. از منظر اسلام، آموزش و تربیت و اتفاقات و رفتارهای گوناگون در سال‌های ابتدایی زندگی بیشترین تاثیر گذاری را بر جهت گیری افکار انسانها و تصمیم هایشان در آینده دارد. و روانشناسان امروزه با پیدایش کوچک ترین مشکلات و مسائل غیر منتظره  در زندگی افراد به دنبال ریشه این اتفاقات در کودکیشان می‌گردند. و همه اینها ادعای نخست ما را تایید می‌کند.

نکته قابل توجه این است که کودکان در سال‌های نخست زندگی غالبا خیلی سوال میپرسند و سوالاتشان محدود به موضوع خاصی نمی‌شود و همه زمینه ها اعم از مسائل پیش پاافتاده و سوالات تخیلی و ذهنی و حتی سوالات فلسفی و اعتقادی را نیز در بر می‌گیرد. و  در اکثر مواقع بزرگتر ها که انتظار چنین سوالاتی را ندارند بالتبع پاسخی هم برای چنین سوالاتی نمی‌یابند؛ و یا به سوال کودک جوابهای غیرمنطقی و غیر معقول می‌دهند یا اصل قضیه که سوال پرسیدن کودک است و اتفاقا اتفاق مبارکی ست را زیر سوال می‌برند و او را سرخورده می‌کنند.

یکی از رسالت های شعر کودک و نوجوان پاسخ دادن به سوالات ذهنی کودکان در همه زمینه ها به ویژه در زمینه های اعتقادی و فلسفی است.

کودک در آغاز زندگی به همه چیز از زاویه دید خودش نگاه و سپس فکر می‌کند؛ و برداشت‌های شخصی کودکان از هستی فارغ از درست و غلط بودنشان بسیار خلاقانه است.

رسالت شاعر کودک و نوجوان این است که این خلاقیت را حفظ و جهت دهی کند و به کودک کمک کند تا در اندیشه های خود پیرامون هستی به نتایج صحیح تری دست یابد. یا در مرحله بالا تر برخی اندیشه ها و نگاه های فلسفی و یا افکار و اعتقادات دینی و ملی را در قالب شعر و در سنین کودکی و نوجوانی به کودک و نوجوان آموزش دهد.

غلامرضا بکتاش، سردبیر مجله کیهان بچه ها یکی از شاعران موفق در این زمینه است و شعرهای کودک و نوجوانش تا حدود بسیاری به شکل‌گیری اندیشه و عقاید کودکان و نوجوانان کمک می‌کند و در عین حال خلاقیت ذهنی کودکان را هم رشد می‌دهد.

در این یادداشت که شامل دو بخش است، به بررسی موردی شعرهای غلامرضا بکتاش با توجه به این رویکردها پرداخته ایم. بخش اول شامل بررسی چند نمونه از سروده های بکتاش با دقت بر ابعاد فلسفی و اعتقادی است و بخش دوم با تکیه بر رویکرد حفظ و پرورش خلاقیت کودکان است. 

 بخش اول: نگاه فلسفی و اعتقادی در شعر کودک

 

در شعرهای بکتاش نکات اعتقادی و فلسفی زیادی به چشم می‌خورد که شاعر سعی داشته در شعر خود با حفظ تمام عناصر شعری، از یک عقیده صحبت کند. در شعر زیر:

 

ستاره ها

هزار تا دانش اموز

مبصراشون خورشید و ماه

حاضر و غایب میکنن شب و روز

نمره ی انضباطشون میشه بیست

ناظمشون

بجز خدا کسی نیست 

 

شاعر به بهترین شکل ممکن برهان نظم را برای کودکان به تصویر کشیده است. برهان نظم یکی از مشهور ترین براهین اعتقادی برای اثبات وجود خداست که از دو مقدمه (صغری و کبری) و یک نتیجه تشکیل می‌شود.

صغرای این برهان این است: جهان نظم دارد و تمام اتفاقات جهان هستی و مخلوقات آن براساس نظم خاصی پیش می‌روند.

کبرای این برهان نیز که بدیهی و کاملا عقلی ست به شرح زیر است:

هر نظمی به یقین ناظمی دارد.

قدر مشترک این دو برهان وجود نظم در جهان و وجود ناظم در تحقق هر نظمی ست که در پایان به این نتیجه منجر می‌شود که جهان ناظمی دارد و آن ناظم خداست.

در شعر بکتاش با یک تشبیه هوشمندانه و حساب‌شده مواجهیم که حاکی از دقت و اندیشه شاعر است.

تشبیه مرکبی که در این شعر اتفاق افتاده و مخاطب را از نظم و ترتیب ماه و خورشید و ستارگان به عنوان نمونه کوچکی از نظام هستی به مدرسه و کلاس درس کشانده و عنصر مشترک ناظم با توجه به معنی لغوی این واژه که  ایجاد کننده نظم است، و معنای اصطلاحی و عینی ترین مصداقش در جهان خارج؛ که ناظم مدرسه است، برهان نظم را به شاعرانه ترین شکل ممکن برای کودکان بیان می‌کند.

در شعر دیگری از بکتاش میخوانیم:

 

اولین پیامبر

درمیان باغ ما

آب و خاک و دانه بود

 

دومین پیامبر

درمیان باغ ما

حضرت جوانه بود

 

آخرین پیامبر

درمیان باغ ما

فکر می کنید کیست؟

 

آخرین پیامبر

درمیان باغ ما

یک گل محمدی ست

 

این شعر حامل چند پیام است:

۱.به طور هوشمندانه به مسئله نبوت و پیامبری پیامبران اشاره می‌کند. 

۲. با ظرافت هرچه تمام تر به مسئله ختم نبوت و اتمام دوره پیامبری اشاره دارد.

۳.با دقت نظر بیشتر درمی‌یابیم که این غزل به مراتب و مراحل نبوت نیز اشاره داشته و حتی می‌تواند ذهن مخاطب بزرگسال را نیز درگیر کند. مقدمه چینی آب و خاک و دانه، سپس بحث جوانه زدن و در پایان نشان دادن گل محمدی که هرسه پیام آور بهارند به بهترین شکل ممکن به تحقق غرض شاعر کمک کرده است. استفاده از نماد گل محمدی نیز به عنوان آخرین پیامبر ساختار اعجاب انگیز و جالبی ست و استفاده دقیق و به جایی بوده است.

*

آب خورد

خاک خورد

آفتاب خورد

شمعدانی کلاس ما که ماه ها

پشت شیشه کلاس ایستاد

پس چرا

هیچوقت

درس پس نداد

پس چرا

درس آب و آفتاب را نخواند

پس چرا دوباره بی نتیجه ماند

مادرم

شعر تازه ی مرا که خواند

زیر آن نوشت:

شمعدانی کلاستان

خودش نخواست

 

این شعر سروده دیگری از این شاعر بی‌نظیر است که در اوج ریزبینی و ذکاوت با این چندسطر بحث اهمیت اراده و اختیار که یکی از مهمترین بحث های کلامی در دوره های مختلف تاریخ اسلام بوده را به تصویر کشیده‌است.

تاکنون مشهور ترین اشکالی که به بحث اختیار شده این است که عصمت اهل‌بیت علیهم السلام و رسیدنشان به این مقام شامخ به سبب وجود شرایط فراهم و مسیر هموار بوده است. به این خاطر که سه عامل اصلی در رسیدن به کمال، موثر است:

۱. وراثت

۲. محیط

۳. اراده و اختیار 

و درمورد پیامبر اسلام که بر قله قرب الهی ایستاده و اهل‌بیت کرام، دو امر نخست از ازل محقق یافته بوده و با وجود هموار بودن شرایط طبیعی‌ست که به چنین موقعیت و جایگاهی دست یابند. و پاسخ این شبهه آن است که اثر اختیار به مراتب از دو امر نخستین بیشتر است چرا که در تاریخ انسانهای بسیاری را داشته ایم که در دام غفلت و گمراهی اسیر بودند ولی به سبب اراده منسجم و عزم جزمی که داشته اند بر سرنوشت خود چیره و در نهایت سعادتمند شده اند. و شاید بارزترین مثال برای این گروه آسیه  همسر فرعون باشد که حضرت موسی را در دامان خود پرورش داد و در نهایت به خدای یکتا ایمان آورد. و در مقابل کسانی بوده اند که  دو شرط نخستین را داشته اند اما خودشان اراده نکرده اند که اهل سعادت باشند؛ همانند کنعان پسر نوح نبی.

اگر با در نظر داشتن این مقدمه به سروده ی فوق بنگریم می‌بینیم که این  عقیده چقدر خوب و دقیق و همه پسند بیان شده است. در این شعر با صرف نظر از بعد وراثت که برای گروه سنی مخاطبین این شعر بحث سنگینی است و مناسب نیست، شرایط محیطی مناسب و لازم جهت رشد به خوبی به تصویر کشیده شده است. و در پایان بحث اهمیت اختیار به شکلی ملموس که منطق همه را با خود همراه می‌کند بیان شده است.

 

بخش دوم: تقویت نگاه خلاقانه کودکان

 

در این بخش به بررسی سروده هایی می‌پردازیم که نگاه خلاقانه ای دارند و به کودکان و نوجوانان این طرز نگاه را منتقل میکنند.

در اولین شعر مورد بررسی:

 

در حیاط ما

زیر یک درخت

شاپرک نشست

روی بند رخت

 

ناگهان سحر

داد زد داداس

ساپرک سده

گیره ی لباس

 

 تصویری خلاقانه و کمیاب از یک اتفاق و ساده و روزمره به تصویر کشیده شده که برای مخاطب کودک نه‌تنها تازگی دارد، بلکه بسیار چدید است و به او کمک می‌کند تا از جهان پیرامونش چنین برداشت‌های مبتکرانه ای داشته باشد.

 

در سروده ی بعدی میخوانیم:

 

دوباره برف بارید

غروب شنبه

درخت سیب ما شد

درخت پنبه

 

تن درخت ما را

لباس پوشاند

درخت سیب ما را

یواش خواباند

 

درخت سیب ما شد

دوباره گرمش

پر از گل کلاغ است

لحاف نرمش  

 

تصویر این شعر بخش بخش و لایه لایه شکل می‌گیرد و در انتهای شعر که تصویر کامل میشود، اوج خلاقیت نگاه شاعر را می‌بینیم. تشبیه حضور تعدادی کلاغ روی درختی که پوشیده از برف و سفید است، به لحافی که پر از تصویر کلاغ است، تمثیل خارق العاده ایست که از لحاظ وجه شبه نه آنچنان پیش پاافتاده و ساده است، و نه آنقدر بعید و غریب است که درکش برای کودک مشکل باشد. بلکه درست متناسب با قوای خیالی کودکان است و بدون شک در رشد خلاقیت آنها تاثیر بسزایی دارد.


نتیجه گیری:

شعر کودک و نوجوان علاوه بر حساسیت هایی که دارد، ظرفیتی مناسب برای انتقال مفاهیم و عقاید دینی و اجتماعی و انسانی و بستری فراهم برای رشد ذهن و خلاقیت کودکان و نوجوانان است. 

غلامرضا بکتاش: شعر مداد رنگی من است

اگر اهل شعر هم نباشی خواندن و شنیدن شعر لذت‌بخش است، این‌را زبان‌ هم بازگو نکند باطن در خاموشی به آن معترف است. پس تکلیف با شعر روشن است اما با شاعر چه‌طور؟ برخی از شاعرها کتبی‌شان از شفاهی‌شان بیشتر به دل می‌نشیند، برخی از شاعرها صورت شفاهی و معاشرت دلنشینی دارند و شعرشان چندان چنگی به دل نمی‌زند و شاعرانی هم هر دو ویژگی را با هم دارند.

غلامرضا بکتاش از آن شاعرهاست که صورت شفاهی و کتبی‌اش به دل می‌نشیند. شعرهایش را خوانده‌اید، خودش را هم از نزدیک ببینید حق می‌دهید مثل شعرهایش زلال و روشن است. این مصاحبه گواه حرف است در صحبتی طولانی با شاعری خوش‌مشرب که مثل شعرهایش پر رمز و راز است.

 

مصاحبه از: حسین قربانزاده  

 

آقای بکتاش، دوستی با واژه چه حسی دارد؟

بین من با هر واژه یک رابطه‌ی فامیلی جاریست ابتدا با واژه‌ها غریبه بودم بعد آشنا شدم. آشنایی من با کلمه با کلمه آغاز شد و دوست دارم این احساس تا همیشه بین من و واژه‌ها باشد.

دوست شاعری می‌گفت، تنها چیزی که جای دوستی با واژه را می‌گیرد یک وجود بیکران است، این بیکران برای شما چیست؟

ممکن است خود واژه باشد نه اسم واژه، بقول سهراب «واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد».

که چه کار کند؟

بهتر است جواب‌تان را با یک شعر بدهم: کمک کن مثل یک ابر/ به استعداد دانه / کمک کن مثل باران/ به کشف یک جوانه.

چیزی که بشوید و برویاند، حتما هسته‌ای برای ارمغان دارد.

وقتی این واژه با شما قهر است یا از شما می‌گریزد چه می‌کنید؟

قهر و آشتی واژه‌ها به رابطه من با خودم بر می‌گردد، ممکن است گاه کلمه‌ای مرا با خودم درگیر کند و گاه کلمه‌ای مرا با من آشتی دهد در هر صورت گناه کلمات گردن من است من به کلمه شکل می‌دهم، من برای کلمه‌ها تصمیم می‌گیرم که در کجای شعرم زاده شوند بزرگ شوند و...

پس شاعر یعنی؟

معمار کلمه و اندیشه و خیال

جای این شاعر را چه چیز پر می‌کند؟

اگر آدمی باشیم که از کنار جزییات به آسانی رد نشویم، که البته شاعر چنین موجودی‌ست ،خش‌خش برگ، دیدن مورچه‌ای که بار می‌برد، چشمک ستاره‌ها، آسمانی که خودش را در شیشه‌های ساختمان بانک می‌بیند، صدای جاروی رفتگر، بوی آواز پرنده‌ها، مزه‌ی شیرین، دریا را دیدن، مسافرت ابرها، صدای مهیب هواپیماهای غول‌پیکر و... به این نتیجه خواهیم رسید که این‌ها جای شاعر را می‌تواند بگیرد بقول هوگو: خدا جهان را بصورت شعر آفرید و انسان آن‌را خراب کرد.

شاعر گاه یک تکه سنگ است، گاه یک میوه‌ی کاج که از چشم درخت افتاده، شاعر گاه برگ است، گاه قارقار یک کلاغ، گاه بوی یک بوته‌ی کوچک، گاه مزه‌ی تلخ یک حرف، گاهی تند و گاه شور، جای شاعر را همه‌ی این‌ها پر می‌کنند اما اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت.

جای واژه را چه‌طور؟

سکوت، نقطه‌چین تمام شعر‌ها و حرف‌هاست

فکر می‌کنی سکوت جای واژه را بگیرد؟

گاهی سکوت برابر صدها بیت حرف است شاید بیشتر. در موسیقی سکوت شنیده می‌شود اما نواخته نمی‌شود شعر هم همین است من گاهی در شعر مخصوصا پایان شعرها به احترام مخاطب سکوت کرده‌ام و این یعنی ادامه‌ی شعر در ذهن مخاطب.

مارگوت بیگل، معتقد است سکوت سرشار از ناگفته‌هاست و من معتقدم شاعر خوب کسی ست که ناگفته‌هایش بیشتر از سروده‌هایش باشد. ناگفته‌های یک شاعر سکوتی به اندازه‌ی یک اقیانوس است که کریستف کلمب شعر بخشی از آن‌را کشف می‌کند.

این سکوت را در شعرهایت چگونه جا می‌دهی که سرشار باشد از ناگفته‌ها؟

پایان هر شعر باید مخاطب به سوال و انگیزه‌ی دیگری برسد، باید شعر دیگری در ذهن مخاطب شکل بگیرد، باید اتفاق تازه‌ای برای مخاطب بیفتد، این‌جاست که دیگر شعر اگر کوتاه باشد عیب محسوب نمی‌شود و انتقال اندیشه با اسراف کلمه شکل نمی‌گیرد.

در شعر دنبال چه هستی؟

دنبال خودم، دنبال سایه‌ی خودم، دنبال ریشه‌های کودکی‌ام، دنبال قصه و خیال و مداد رنگی‌هایم که در کودکی فقط یک رنگ داشتند.

خب همه‌ی این‌ها چه لذتی می‌تواند برای مخاطب داشته باشد؟

وقتی کسی کتاب می‌خواند پس مخاطب حرفه‌ای شعر است. وقتی می‌گوییم مخاطب منظورمان کسی نیست که در سال یک کتاب می‌خواند، بلکه کسی است که در حوزه‌ای خاص، مثل شعر کودک، قدم می‌زند منظور مخاطب حرفه‌ای‌ست او دنبال شعر و کشف است او دنبال تازه‌گی‌ست او خود را در کشف شاعر و زبان و اندیشه و خیال شاعر سهیم می‌کند و در اصل به تجربه خودش می‌افزاید به‌قول اندیشمندی: شعری بگو تا جهان وسیع‌تر شود

دوست داری مخاطب‌ در شعر تو دنبال چه باشد؟

دنبال کشف‌های ساده اما عمیق باشد. مخاطب کودک، ساده اما عمیق است. می‌گویم شعر من هدیه‌ای کوچک است به مخاطبی بزرگ.

کشف‌های ساده و عمیق؟

نادر ابراهیمی استاد من بوده او همیشه می‌گفت: رسیدن به سادگی سخت است. من سعی کرده‌ام ساده بنویسم و برای این ساده‌نویسی سختی‌ها کشیده‌ و فهمیده‌ام، هیچ چیز به اندازه‌ی ساده‌نویسی سخت نیست.

کودک زبانی ساده و اندیشه‌ای بی مرز دارد، کودک قیافه‌ای ساده و شخصیتی پیچیده دارد، خرده ریزه‌های منزل که ما به ‌آن‌ها اشغال می‌گوییم، کودک با آن‌ها بازی می‌کند، برایش آشغال نیستند گنج هستند. دکمه‌ها گنجند، جعبه خیاطی جواهرات کودک است، مدادرنگی‌ها تمام زندگی کودکند، جوراب من شاید بهترین وسیله تفکر برای کودکم باشد. ابرو، ریش و سبیل من شاید وسیله‌ی بازی او باشند، کودکی که بیسکویت‌اش را با مورچه‌ایی تنها نصف می‌کند، کودکی که سوال دارد، چرا آسمان آبی‌ست؟ برق وقتی می‌رود کجا می‌رود؟ چرا برگ چنار مثل دست است؟ پاییز از کجا می‌آید؟ چرا شب سیاه است؟ کلاغ‌ها چند ساعت کار می‌کنند؟

موریس مترلینگ گفته: وقتی شمع را فوت می‌کنیم شعله کجا می‌رود؟

و آیا مورچه‌ها مثل من خواهر و برادر ندارند و ...

این‌ها بخشی از جزیره‌ی ناگفته‌های من در اقیانوس آرام شعر بودند.

وقتی یک نشانه یا معنی در شعر گم شد چه‌طور می‌شود آن را پیدا کرد؟ این کار بر عهده‌ی شاعر است یا مخاطب؟

شاعر نشانی‌ها را بلد است آن را گم نمی‌کند، او یک بار مسیر شعر را سفر کرده است بار دوم در ذهن مخاطب اتفاق می‌افتد. فکر می‌کنم مخاطب کودک نشانی‌ها را دقیق یاد می‌گیرد اگر خوب بخواند.

خوب خواندن شعر چگونه است؟

شعر با یک‌بار خواندن غریب می‌ماند، خوب خواندن، یعنی با انگیزه خواندن، خوب خواندن یعنی شعری که زیرنویس‌اش را ذهن مخاطب بنویسد، گروهی خواندن برای علاقه‌مند کردن کودکان مفید است، نتیجه‌ی آن حفظ شعر و آشنایی با اسکلت شعر خواهد بود.

شده مخاطب در شعر تو به چیزی فراتر از نشانه‌ها و فضای ذهنی شاعر دست یابد؟

مخاطب شعر من موجود باهوشی است شاید به چیزی فراتر برسد این اتفاق کم بوده خب گاهی هم نظرات خوبی داده‌اند اما شعر یک مهندسی قویست که مصالح آن شانسی کنار هم چیده نشده‌اند، بلکه شاعر از جای‌جای خیال و اندیشه و واژه در شعرش آگاه است. اما گاهی کودکان درباره‌ی شعر‌ها ایده‌های تازه‌ای دارند.

افقی فراتر از دید شاعر؟

در مجموع من شاعرم و برای مخاطبم ارزش قایل هستم، گفتم که نقطه‌چینی به احترام مخاطب کودک و نوجوان در آثار من وجود دارد آن نقطه‌چین‌ها را بچه‌ها پر می‌کنند.

آن وقت شاعر شاد است که مخاطب به دید فراتر از نگاه او نظر دارد؟

شاعری که این احساس را نداشته باشد شاعر کودک نیست، رابطه‌ی شاگرد استادی، یعنی شاگرد از استاد بالاتر برود، اثرش ریباتر باشد و استادش خوشحال از این که کسی را به جایی رسانده است.

در آموزش خسیس و بخیل نبوده‌ام آن‌چه آموخته‌ام و خودم یاد گرفته‌ام را انتقال داده‌ام و این کار ادامه دارد، در جایی گفته بودم دوست ندارم بیشتر از این بزرگ‌تر شوم، زیرا مجبورم ماشین بزرگ، خانه‌ی بزرگ، کفش بزرگ و اندیشه‌ای کوچک داشته باشم. آن‌چه دارم به برکت لبخند بچه‌هاست من دارای پست اداری گنده نیستم، من مدیر فلان و بهمان نیستم که تمام سال با کت شلوار و اتو کشیده سر کار بروم، من شاعرم، حتی لباسی می‌پوشم که بچه‌ها دوست دارند.

در شعرهایت بسیاری نگاه متفاوت کودکانه‌ات را دوست دارند و گاه این نگاه باعث دردسر هم می‌شود، این نگاه کودکانه چه حد و مرزی دارد؟

نگاه کودکانه حد و مرز ندارد، نه نقاشی کودک تعریف خاصی دارد نه شعر کودک، نوآوری همیشه با دردسر همراه است اما وقتی مخاطب شعرت را دوست دارد پس در امتحان نمره قبولی گرفته‌ای.

دردسر خوب است یا باید از آن گریخت؟

دل به دریا زدن خوب است. دردسر دارد، سختی دارد باید جواب‌گوی چیزی که نوشته‌ای باشی کشف تازه ابتدا مخالفانی دارد. پیکاسو در اواخر عمر مثل بچه‌ها نقاشی می‌کشید اما وقتی پیکاسو شد این کار را کرد، ابتدا نقاشی، کشف و سبک را با سختی ثابت کرد، اگر گریخته بود پیکاسو نمی‌شد. وقتی کسی می‌خواهد کشف تازه و حرف تازه بزند نباید بگریزد باید بماند و کار کند اگر بگریزد اثرش تکرار کار دیگران است.

دنیای شاعر که می‌گویند چگونه دنیایی است؟ می‌خواهم ما را کمی در این دنیا به گشت و گذار دعوت کنی.

دنیای شاعر دور از آدم‌ها نیست، دنیای شاعر دیوار کوتاه گلی دارد، با چند تا درخت چنار. شاعر گاه تلخ می‌اندیشد و شیرین می‌سراید، گاه تندتند می‌سراید. شاعر مواظب است پایش را روی مورچه‌ها نگذارد تا خانه خراب نشوند، شاعر گاه حواسش پرت است. شاعر درخت است، همسایه بودن را دوست دارد. شاعر آپارتمان است که دوست ندارد جلوی آفتاب را بگیرد، شاعر با واژه ثروت‌مند است.

می‌گویند مال را که ببخشی زیاد می‌شود، شاعر واژه می‌بخشد و ثروت‌مند می‌شود؟ یا گنجینه می‌سازد و ثروت‌مند است؟

من ثروتمندم چون شاعرم، ثروتمندم زیرا کلمه دارم، شعر قلک من است، گاه ثروتمندی فقیرم، گاه فقیری ثروتمند، اما فقر واژه ندارم بدترین بیماری برای شاعر فقر واژه است از فقر آهن بدتر است، من با واژه زنده‌ام نه با آهن.

جایزه در شعر با چی هم‌قافیه است؟

در تمام این سال‌ها نه به خاطر جایزه اعتراض کرده‌ام نه به‌خاطر قافیه شعر نوشته‌ام.

پس جایزه‌ی شعرت چیست؟

جایزه‌ی شعرم اندیشه است

برای خودت یا مخاطب؟

فرقی ندارد مخاطب یا شاعر، هرکس از شعر و اندیشه‌اش لذت ببرد، برنده است.

به این فکر کرده‌ای شعرهایت چه رنگی هستند؟ از شاعری شنیدم می‌گفت من شاعر شعرهای صورتی و نارنجی‌ام و شعر شاعری دیگر را سیاه می‌نامند.

شعرها رنگ آدم‌ها و کلاغ‌ها و گربه‌ها هستند، شعر رنگ زندگی‌ست، طعم باران است، مزه‌ی چکمه‌ی سوراخ می‌دهد در خاکستری‌های زمستان، شعر مداد رنگی من است.

اگر بگویند کل شعرهای بکتاش سفید است یا زرد، چه می‌گویی؟

می‌گویم، زرد، صورتی، آبی، نارنجی، سبز، قرمز، بنفش و...

کودکان تو را بیشتر دوست دارند یا تو آن‌ها را؟

رابطه دو طرفه بهترین رابطه است

اما تو زودتر کودکان را انتخاب کرده‌ای؟

کودکی بخشی از من بوده آن‌را تجربه کرده‌ام. 

حال، واژه‌ها تو را بیشتر دوست دارند یا تو واژه‌ها را؟

من عاشق کلمات هستم، دیوانه‌ی واژه‌ها، چون واژه‌ها وسیله‌ی کشف‌های بزرگ من هستند.

بکتاش بدون حس شاعری و ذهن کودکانه چه‌طور بکتاشی می‌شد؟

برگ‌هایش می‌ریخت و بهار در او اثر نداشت.

آن‌وقت به چه کاری مشغول می‌شد؟

شاید آهنگ‌ساز می‌شد.

دوست شاعری می‌گفت، بساز بفروش می‌شدم!

نه می‌سازم و نه می‌فروشم. سفارشی کار کردن و سرودن را دوست ندارم خودم به خودم سفارش می‌دهم، هیچ‌گاه سری‌دوزی نکرده‌ام، بساز بفروش نیستم، بنگاه معاملات شعری ندارم، با شعر معامله نمی‌کنم زیرا نمی‌خواهم سر مخاطبم کلاه بگذارم.

فردای بکتاش چگونه خواهد بود؟

دفتر فردا را خدا ورق می‌زند

یک شعر بد برایمان بخوان، از خودت باشد بهتر است.

 کودکی‌هایم گذشت/  کودکی‌هایی که آه /  با کمربند پدر روزگارم شد سیاه

 با کمربندی که داشت/  زهر مثل نیش مار /چون کمربند پدر/   بود قوم و خویش مار

 کنجکاوی‌های من/کار دستم داده بود/ اتفاقی مثل شعر/  در دلم افتاده بود

چرا این شعر بد بود؟

چون کتک داشت!

حالا به یک شعر خوب مهمانمان کن و نگو چرا خوب است، بگذار خودمان بفهمیم.

مدادم خوشنویس است/ خطوطش، قاب دارد/ برایم می‌نویسد:/ ادب، آداب دارد.

همیشه در دلش داشت/ هراسِ خوشنویسی/ مدادم را نوشتم/ کلاسِ خوشنویسی

جسارت‌های او ساخت/ از او فردی هنرمند/ تراش من تراشید/ از او مردی هنرمند

نو شدن شکفتن

فکر کهنه ای بود

توی مغز گردو

بوی کرم می داد

مغز کهنه ی او



نیست در سر او

فکر های تازه

کرم، مغز او را

کرده یک مغازه



فکر تازه یعنی

نو شدن شکفتن

فکر تازه یعنی

از جوانه گفتن

با شانه‌های پرستاره


می‌ریخت از ماه نگاهش
نور خدا مانند یک رود
نهج‌البلاغه مثل یک باغ
در مشرق اندیشه‌اش بود
در کوچه‌های شهر می‌گشت
با شانه‌های پرستاره
با برق تیغش نصف می‌کرد
شب را فقط با یک اشاره
او روزه‌اش را با حضور
گل‌های سرخ آغاز می‌کرد
افطار سبز غنچه‌ها را
با شهد باران باز می‌کرد
جز چاه او از رازهایش
پیش کسی دم بر نیاورد
مردی که چون خورشید روشن
خفاش‌ها را در به در کرد

  • برگ چناری
  • از شاخه افتاد
  • جاروی بابا
  • آن را به من داد

          • آن برگ رگ داشت
          • در پشت دستش
          • مثل پدر زخم
          • انگشت شستش

                  • با پنجه ی برگ
                  • برگی که زخم است
                  • من آشنایم
                  • مثل کف دست

کلاغ مدرسه

کلاغ مدرسه

باز دنبال کلاغ مدرسه

پر زدم رفتم سراغ مدرسه

روز اول با معلم کاشتیم

میله پرچم توی باغ مدرسه

سایه ی تاریکی ام کوتاه شد

زیر نور چلچراغ مدرسه

باز هم روی زبان بچه هاست

قصه ی روباه و زاغ مدرسه

بر تن سرد بخاری مانده است

در ته انبار داغ مدرسه

مثل دود از دودکش رفتند آه

روزهای خوب و داغ مدرسه

شکفتن

  • باد بوته را
  • می دهد تکان
  • پخش می شوند
  • دانه های آن

  • از شکفتن است
  • دانه با خبر
  • مثل مورچه
  • می رود سفر

  • روی دوش او
  • دانه می رود
  • از دل زمین
  • سر در آورد

قلاب

 

وقتی که ماهی را

گرفتم

بی صدا می گفت :

ای قلاب

رنگ طراوت را

نگیر از آب

از آب

از آب از آب

از آب از آب

از اب

از

آب

از آ

رنگ


با چه رنگی واقعا

 رنگ شب را ساختی

با چه ابزاری دقیق

ماه را پرداختی

 

تابلویی دیدنی ست

هرشب از شبهای تو

می درخشد مثل ماه

 پای شب امضای تو

شکایت

 

ساحل شکایت کرد


ماهی شکایت کرد


صخره شکایت کرد


جلبک شکایت کرد


تا اینکه در پایان


دریا به بوی نفت عادت کرد

نام

ریشه  ام   این روزها

تشنه باران توست

ان چه در برگ من است

ذره ای از جان توست

 

 

توشنیده میشوی

از زبان غنچه ها

نام تو خوشبوتر است

از دهان  غنچه ها

بزرگراه

در گیر و دار این همه لبخند

در گیر و دار این همه تبریک

بودیم محو ماه

یک دفعه با شتاب

از باغ سیب ما

رد شد

بزرگراه


 

باران که می بارد

 

 دریا به رنگ  توست

بخشندگی هایش

خورشید مثل توست

تابندگی هایش

 



من قلب می بینم

در سنگ های سرد

احساس می بینم

در رنگها ی سرد

 



ابر از تو می گوید

باد از تو می گوید

باران که می بارد

نام تو می روید

 

فکر

 


کوه فکر می کند به ابر

ابر فکر می کند به رود

رود فکر می کند به کوه

من به تو

تو به او

او به من

نخل

 

 

نخل پیر

 فکر کرد و گفت

زندگی چه داغها که بر دلم گذاشت

هر که کاشت

میوه ای نخورد

هرکه خورد

هسته ای نکاشت

خالهای بال من

                                                               

ای خدای عنکبوت

ای خدای مورها

ای خدای باغچه

خالق زنبورها

 

صد گره از عنکبوت

می کنی یکباره حل

بوی قرآن می دهد

اسم زنبور عسل

 

با تو روشن می شود

کوچه راه مورها

با تو شیرین می شود

وز وز زنبورها

 

خالهای بال من

یادگار کیستند؟

کفشدوزکها چرا

توی قرآن نیستند؟!!

 

                   

 

                                                                                                                                                           

امتحان خنده

خنده یک زبان است
یک زبان شیوا
خط خنده دارد
حرف‌های زیبا

این زبان ندارد
واقعا  مترجم
خنده یک زبان است
یک زبان سالم

گفت‌وگو قشنگ است
با زبان خنده
دردسر ندارد
امتحان خنده