آفرین به آفتاب

آفرین به آفتاب

شعر کودک و نوجوان
آفرین به آفتاب

آفرین به آفتاب

شعر کودک و نوجوان

با شانه‌های پرستاره


می‌ریخت از ماه نگاهش
نور خدا مانند یک رود
نهج‌البلاغه مثل یک باغ
در مشرق اندیشه‌اش بود
در کوچه‌های شهر می‌گشت
با شانه‌های پرستاره
با برق تیغش نصف می‌کرد
شب را فقط با یک اشاره
او روزه‌اش را با حضور
گل‌های سرخ آغاز می‌کرد
افطار سبز غنچه‌ها را
با شهد باران باز می‌کرد
جز چاه او از رازهایش
پیش کسی دم بر نیاورد
مردی که چون خورشید روشن
خفاش‌ها را در به در کرد